سهراب سپهری "Sohrab Sepehri"
پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۷ ب.ظ
نه تو می مانی
نه اندوه
ونه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
وبه کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت،پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد شد
غم که از راه رسید در این بر او باز مکن
تا خدا یگ رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده!
- ۹۴/۰۹/۰۵